در انتهای بیابان سراب افتاده
پرنده از عطش و التهاب افتاده
زمان فلج شده انگار،کند می گذرد
از اضطراب، زمین در شتاب افتاده
به جای شیر تب از سینه های مادر ریخت
که گاهواره ی کودک ز تاب افتاده
غم و حماسه اگر گوشه های یک پرده ست
نی ایستاده بخواند، رباب افتاده
شبیه آینه تکثیر می شود ساقی
سراسر بدنش عکس آب افتاده
پیاله چرخ زد و جام می ترک برداشت
و نقطه از سر مست شراب افتاده...
...سراب شد که دهان فرات از این باده
هنوز هم که هنوز است آب افتاده
قیامت است ، شب و روز می رسند به هم
که ماه در بغل آفتاب افتاده
به پاست خیمه ی اندوه تا به روز حساب
که روی خاک غمی بی حساب افتاده
تاریخ ارسال :
1393/8/15 در ساعت : 14:29:40
| تعداد مشاهده این شعر :
490
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.