موج های بیداری
قطارهای مدرنیته بی بخار شدند
کنار اسکله، دریا دلان قطار شدند
زدند تکیه به ساحل تمام کشتی ها
یکی یکی همه ی قلب ها سوار شدند
(مصراع تصحیح نشده: یکی یکی همه وجدان ها سوار شدند)
سوار کشتی نوح نبی... نه... کشتی عشق
زدند در دل توفان و رهسپار شدند
نگاه های مصمم شدند امید نجات
نگاه های پر از اشک، انتظار شدند
به صلح بال گشودند تا کبوترها
به چنگ وحشی خفاش ها شکار شدند
مدیترانه ترین چشم های اقیانوس
به بی گناه ترین اشک ها دچار شدند
چقدر مثل بنفشه سیاه پوشیدند
چقدر مثل شقایق که داغدار شدند
همین که خون شهادت دوید در تن خاک
به سر زدند تبرها و توبه کار شدند
دمید شاخه ی زیتون و برگ های امید
به کوری چشمان خزان بهار شدند
به خواب ساحل ها موج های بیداری
زدند سیلی و اینگونه ماندگار شدند
برای نوع بشر زخم های آزادی
مدال های طلاییّ افتخار شدند