ctrl/cmd+v
پیر درد
دیگر برای از تو سرودن مجال نیست
باشد اگر مجال، جوی حس و حال نیست
شعری به رنگ عشق و سرودی برای دل
گویی شراب گشته و بر من حلال نیست
ذوقم به سنگ خاره به آهن بدل شده ست
شعری اگر از آن بتراود زلال نیست
چشمم ندیده است به جز گرگ و گورکن
در دشت شعر من اثری از غزال نیست
ماندن در آن زمین که حیا کوچ کرده است؛
از چشم مردمش، به یقین جز وبال نیست
دیری ست در گلوی تمام مناره ها
صوتی به رنگ و بوی صدای بلال نیست
لیلا ندیده ام که ببیند به چشم خویش؛
از من جنون عشق وزیدن محال نیست
این پیر درد را بگذارید و بگذرید
پیری که هر چه دیده به غیر از ملال نیست