عمر بالا مي رود از نردبان روزگار
سرو قامت خم شود از بس خزان ديد و بهار
كور سويي مانَد از آن ديدگان پُر ز نور
كم شود تاب و توان چون لحظه هاي انتظار
رسم دنيا اين بُود روزي تو باشي تكيه گاه
روز ديگر تكه چوبي باشدت ثقل و قرار
قدر دان چند روز زندگي باش همنفس
تا نگويي حيف بر بيهوده رفت آن روزگار
عمر گر كوتاه وگر باشد دراز آگاه باش
مي رسد روزي شمارش پس دهي بر كردگار
بر زمينت مي زند گر با هوا خواهي روي
گر ميان رو باشي اي جان كس ندارد با تو كار
بر جبين چين معمّر مي زند دست فلك
هر خطش چون دفتري باشد اميرا پند دار
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/6/26 در ساعت : 23:21:33
| تعداد مشاهده این شعر :
992
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.