کاسه ی صبریم ما!
خاک خشک بی قرار دشت پر ابریم ما
چون خمار شیشه ی می دیده بی صبریم ما
خون هم خونان ما از خون ما رنگین تر است
محو در آوازه ی شیریم ما، ببریم ما
فتنه انگیزیم ما وقتی که لبریزیم ما
بگذر از جام لبالب، کاسه ی صبریم ما
کودکان هرچند بالا می روند از دوش ما
خُلق ما تنگ است با نامردمان، قبریم ما
گرچه پا گاه از گلیم خود فراتر می نهیم
تا ابد در زندگی زندانی جبریم ما
سیدمحمدعلی رضایی