وای! چون داغ به پیشانی انسان بزنند
غفلت اینست که آتش به نیستان بزنند
مدعی های طبابت غم نان در سرشان!
چوب حراج به عشق و غم انسان بزنند
ظلم ها می شود از رنج حقارت بر جان
تا ابد جرعه ای از زخم به تاوان بزنند
حاصل فاجعه سنگدلی ننگ بود
رو سپیدی به سر و صورت شیطان بزنند
تا کجا سنگدلی؟ تا به کجا ننگ و نشان؟!
قیمت درد به دل های پریشان بزنند
«از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر»
عهد بشکسته و سنگی سر پیمان بزنند
خبر کفر رسیدست به سرتاسر شهر
سنگ نابود به آبادی ایمان بزنند
قلب غارت شده از رحم، خدایا مددی!
بخیه ای با دل آزرده به وجدان بزنند
خرم آن دل که در او عشق به جانان باشد
تکیه بر ساحت آیینه و باران بزنند
زهرا علی بابایی
تاریخ ارسال :
1394/9/21 در ساعت : 21:27:46
| تعداد مشاهده این شعر :
868
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.