این واژه ها شعر مرا اینگونه فرمان می برد
عشق از ازل روح مرا تا مرز ایمان می برد
از دست رفته جان من، دل برده از دستان من
تا این قلم را دست من گهگاه فرمان می برد
باران اشکم شعر را می شوید و جان می دهد
سیراب شد روح قلم، ابر است و باران می برد
در حیرتند این واژه ها ، در ایستگاه لحظه ها
گاهی توقف می کند، گاهی به جولان می برد
دل رفته و من مانده ام، بیمار در ره مانده ام
چونان طبیب از بهر جان دارو و درمان می برد
آیینه چون هر آینه، زنگار عصیان می زند!
گندم به آدم داده و فرمان ز شیطان می برد
شاید غزل کامل شود، شوری به دل حاصل شود
این مساله با عشق گویا ره به پایان می برد
زهرا علی بابایی
تاریخ ارسال :
1394/11/24 در ساعت : 21:18:57
| تعداد مشاهده این شعر :
605
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.