هوالعلی
"شراب های گلویت"
برگشته ام از خودم که از تو نمی توان برگشت
در اغاز کلمه بود ومن
وتو که باد های سراسیمه را به بال هایم گره زدی تا اشتیاقت را عاشقانه به پرواز بکشم
که دلتنگی از یاد کبوتران بی گنبد نمی رود.
در خیابان بودی تکیه داده بودی به چیزی که ما نمی بینیم،تکیه داده بود آسمان به تو
کوچه دست هایم را خواند،نام تو را که خواندم مشهد غریب شد.
آمده بودم بگویم:
سهمم از آسمان تک ستاره ایست که تو به نامم کرده ای حالا دلتنگی نیاکانم را به سقف های گل شده از باران گریه می کنم هر شب،که آسمان ستاره بودنم را گروگان گرفته است.
آمده بودم بگویم:
دردهای بشر شانه های زمین را تکانده است پای تک درخت سیبی که جاذبه را فراموش کرده است وپرنده های بی آشیان آوار می شوند بر مرزهایی که آزادی نمی شناسند.
اینجا زندگی تعطیل است وظلم به توان بی نهایت در جریان.باید کاری کرد.دست های تو که به آسمان برسد جمعه ای تازه می نشیند بر خیال خاک خورده ی خیابان.
حالا چه فرق می کند که زمین چند ساله است؟!
سلام همصحبت
به تو رسیده ام یا کهکشانی از مدار خارج شده است که اینگونه لبریزم از بی نهایت؟!
دارم کلمه می شوم تا پیش چشم های کم توقعتان زمین بخورد/دست هایم واشکی که تو نمی خواهی ببینی که غریب نوازیت سرزمین های جنوب را به شگفتی واداشته وزمان را به رضایت.
دارم سرازیر می شوم از هرچه ارتفاع که جهان کوچک تر از آنست که بزرگیت ر ا به تصویر بکشم.بگو گام های من کدام فاصله را پر کرده است؟!
در تو روشنایی عجیبی ست که خورشید را به مشرق می کشاند هر طلوع ومن بر شانه های زمین بارور می شوم.
تنلرزه می گیرد زمین از همهمه ی اینهمه دست که لبریز دعا شده اند تا در این فرصت پرنده خیز به آسمان گره شان بزنی.
راستی چقدر عاشق باشم کافیست؟!
اشک ها نذر هایی ست که بر صحن وسرایت می نشیند تا دل ها سهم شان را از باران به جا بیاورند.اما جیب های شاعران خالی تر از آنست که ابری نباشم تشنگی اینهمه بیابان را.
شعر نذرت می کنم باعشق
چقدر شلوغ است آسمان ودغدغه ی نبودنت مرا از هوش می برد.به دریا می رسم تا شانه به شانه ی هم لذت تماشای ماه را شریک شویم.ردایت سبزتر از آنست که سیاهی شب،شناختنت را دریغ کند از چشم هایم.
راضیم به رضای تو
ننوش بهترین که اگر تو بنوشی قمقمه های تشنه شهید می شوند وجگر تاریخ را داغ نبودنت می سوزاند
ننوش بهترین
صدای نابالغم در بغض حنجره ام دود می شود وتو راضی به رضای حقی.
می نوشی بی که ترس ظلمت ذره ای از قامت آفتابیت کاسته باشد.
می نوشی وهمه ی شراب ها از گلویت بیرون می ریزد.
ومن فرو می پاشم در دست هایت
تکان می خورد زمین،چشم هایم را باز می کند پیچ وتاب جاده ای که از حساب فاصله ام با تو عاجز است.
دارم پرت می شوم از تو
خدا حافظی نمی کنم.
یا علی