دیگر کبوتران حرم پر نمی زنند
گویا ملول گشته ز ما سر نمی زنند
در این حریم عشق که جای ملال نیست
مستان می، پیاله و ساغر نمی زنند
دل هایمان گرفت از اندوه بی کسی
بر این سرای بسته چرا در نمی زنند
نقاره می زند دوباره به گوشم صدای یار
آواز از نقاره که خوشتر نمی زنند
اینجا که عطر پاک رضا را فشانده اند
حرفی ز مشک ناب و معطر نمی زنند
امشب کبوتران حرم باز آمدند
از گوشه ای دوباره به پرواز آمدند
آمد کبوتری که بسی زار و خسته بود
بال و پرش به سنگ حوادث شکسته بود
از خاطرات کوچه برایم عیان نمود
یک خطبه در شقاوت مردم بیان نمود
با خاطرات کوچه و درهای سوخته
تن را به میخ و قفل دری سخت دوخته
از یاس و از کبودی و از قبر بی نشان
از قامت خمیده و از ظلم بی امان
در باره ی دعای شب و روز فاطمه
از هجرت شبانه ی جانسوز فاطمه
از غربت بقیع و غم بی شمار او
از زائران پشت در و بیقرار او
با گریه ها و سوز و غمش همنوا شدم
بر دل طناب بسته دخیل رضا شدم
گفتم رضا تو بفرما غریب کیست؟
حقا به غیر فاطمه آقا غریب نیست.
وبلاگ: http://nobaharbardaskan.blogfa.com