((معيار))
با علی دل در نماز عشق بند
تا نيابد از بدي جانت گزند
هركه با راز علی همراز نيست
طايری شايسته ی پـرواز نيست
آسمان عشق را خورشيد ، اوست
آفتاب عالم توحيد ، اوست
.......
در نيايش چون به خلوت می نشست
می كشيد از هرچه جز محبوب دست
دل در او می بست و با او می چميد
راز دل مي گفت و پا سخ می شنيد
موج می شد , مـوج در دريای او
غرق می شد در بزرگيهای او
..........
چون خـدو افكند بــر رويش عــدو
عالمی شرمنده شد از خوی او
كينه را در سينه بی تأ ثير كرد
لحظه ای در كشتنش تأخيـر كرد
خشم را ، از خصم دشمن تـر گرفت
خنجـر از حنجر به حکمت بـرگرفت
گفت :خشم نابجا بايسته نيست
بندگي در این هوا شايسته نيست
........
درشب اسرا , كه خیر المرسليـن
عرش مي پيمود , با چشم يقيـن
هركجا مي رفت از هر چار سو
بود تصوير علي در پيش رو
........
در غديـرش مصطفی بـر دوش برد
با كلامي عقـل را ا زهوش برد
گفت: هر كس را كه من هستم ولي
بعد من مولای او باشد علي
چون پيمبر بر سر آن افسر گرفت
عـرش را , الله و اكبر در گرفت
........
ديده كي ديده ست بر روي زمين
وصله بر كفش اميـرالمومنين
آن كه جـز خوبي نـدارد در وجود
از چه مي گريد به هنگام سجود
دوش او انبـان نـان برداشته
نخل هـاي كـوفـه را او كاشتـه
........
بايتيمان از پدر بهتـر عليست
ساق عرش و ساقي كوثر عليست
در شجـاعت حيـدركـرار اوست
عقل و دين و عشق را معيار اوست
نيست در آفاق جان همپاي او
جان فـداي همت والاي او
..........
اي علي اي ذات حق را باز تاب
اي سوال سخت هستي را جواب
اي نشان اوج انسان در كمال
اي نكـو كردار و اي نيكو خصال
اي بشر , ليكن ز شر پيـراسته
با تمـام خيـر ها آراستـه
اي ملايك در شگفت از راي تـــو
نيست در دنيا كسي همتاي تــو
........
شهر علم احمدي را در تويي
فاتح فرزانه ي خيبر تويي
عدل تو وقتی نمایان مي شود
عقل هم در عزم حيران مي شود
چون نبي ساز نبوت ساز كرد
با تو راه عشق را آغاز كرد
راه دين هموار با گام تو بود
اولين تسليم , اسلام تو بود
پا به پاي جان درين ره تاختي
در ره جانان خود جان باختي
صبح دل را آفتاب جان عليست
جلوه ي جانانه ي جانان عليست
وصف او هرگز نگنجد در كلام
كي شود دريا به نوشيدن تمام
محمد روحانی ( نجوا کاشانی )