آمد و پا روی احساسات گلدارم گذاشت
دیدنش حسرت به جان داغ و تب دارم گذاشت
یک پیام دوستی با شوق دیدارم گذاشت
چون که اد کردم شبی تا صبح بیدارم گذاشت
اولش نام مرا محبوب و دلدارم گذاشت
آخرش رفت و خدایش را نگهدارم گذاشت
حال و احوال من آن شب حال شیدایی نبود
از خودش میگفت کلا صحنه رویایی نبود
شکلک بوس و لب و قلب و تمنایی نبود
در نیوز فید بودم آنشب فکر من جایی نبود !
ابتدا یک شاخه گل بر روی دیوارم گذاشت
آخرش رفت و خدایش را نگهدارم گذاشت
تا شوم درگیر او اول ز غمها شعر گفت
یک شب از باران و اشک و شور لیلا شعر گفت
بعدها کم کم ولی با لحن حاشا شعر گفت
چند ماه بعد از پاییز و سرما شعر گفت !
چون که تکراری شدم چون ظرف یکبارم گذاشت
آخرش رفت و خدایش را نگهدارم گذاشت
بعد از آن دیگر برایم طاقت دوری نبود
گرچه اخلاقم از اول زشت و اینجوری نبود
در مسیجش گفتم آیا نام من حوری نبود ؟
گفت از اول روال دوستی زوری نبود !
اینچنین شد او بنا بر روی آزارم گذاشت
آخرش رفت و خدایش را نگهدارم گذاشت
ردّ یارش را زدم در جا خودم را باختم
شد خراب آن کاخ رویایی که با او ساختم
زندگی ام لنگ شد بس که به او پرداختم
حیف ِ این دل که به زیر ِ پای او انداختم
سخت باشد باورش اما « سر کارم گذاشت ! »
آخرش رفت و خدایش را نگهدارم گذاشت
منصوره نوروزی