صداها در گلو مانده، نفس ها حبس،
مردم سخت مشغولند در بازار و کار و کرد،
میان آسمان گوی بلورین شرار افشان،
به مردم خیره گردیده، کی آخر دست می شویند !
از اقصای افق دیدند مردی لاغر اندام و سیه جرده،
به سوی مسجد آدینه دارد تند می آید،
که او را دخت پیغمبر چنان فرمود.
فراز آمد به بام مسجد و در مأذنه آوای خود سرداد:
اللهُ اَکبَرُاللهُ اَکبَرُ
اللهُ اَکبَرُاللهُ اَکبَرُ
بزرگ است آن خدا، افزون تر از آن چه به وهم آید،
مبارک باد نام او که یاد او ز دل اندوه بزداید .
اَشهَدُاَن لااِلهَ الاَّ اللهُ
اَشهَدُاَن لااِلهَ الاَّ اللهُ
گواهی می دهم جز ذات "الله" نیست معبودی...
و جز او را پرستیدن ندارد هیچ هم سودی...
اَشهَدُاَنَّ مُحَمَّداًرَسُولُ اللهِ
خدای من! گواهی می دهم او را محمد را
که او تنها رسول توست و اسوه مقتدای ما...
..........
بلال..! هین بس کن آوای اذانت را بیا پایین
زبان درکش ز یاد آن فروزان مهر نیک آئین
چرا آخر؟ اذان در نیمه نافرجام می ماند،
و زهرا دخت پیغمبر از آن ناکام می ماند.
بلال..! آخر اذانت حال زهرا را مشوش کرد
و از یاد پدر ، دخت پیمبر فاطمه، غش کرد.....
28/10/1393
پ. ن:
ماخذ: محمدبن علی بن حسین بن بابویه قمی مشهور به شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه،(قم- جامعه مدرسین) ج ۱، ص ۲۹۷ باب ثواب الاذان و الاقامه.
تاریخ ارسال :
1395/11/21 در ساعت : 21:21:16
| تعداد مشاهده این شعر :
784
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.