ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



«باد و خاکستر »
« به یاد آتش نشانان شهرم که در 29بهمن1382 پرنده شدند»


شانه هایت
آوار کدام لبخند را تاب می آورد
وقتی آتش،
به جان دست هایت افتاده بود
احساس ات را لمس می کرد
تا التهاب از مرز پوست ات عبور کند
وقتی حادثه
پشت پلک هایت نفس می کشید
گونه های استخوانی مادرت را
شورمی کرد
وپدرت را
در پیراهنی سیاه
قاب می گرفت
تا انگشتان کوچک علی
برای همیشه
با کبریت ها قهر باشند
وفاطمه
که به تُنگ چشم هایش
قول ماهی های قرمز داده بودی
حالا تمام رودها، 
به چشم هایش ختم می شوند
و زنی که
باید پیراهن صبورش را بپوشد
وقتی یک زنبیل تنهایی اش را
در صف نان جابه جا می کند
حالا هر غروب
که چشم های آسمان سرخ می شود
من فکر می کنم
بادها دست به دست،
خاکستر تو را تشیع می کنند ....

موضوعات :  اجتماعی ،

   تاریخ ارسال  :   1395/11/28 در ساعت : 16:38:5   |  تعداد مشاهده این شعر :  706


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

رضا محمدصالحی
1395/12/3 در ساعت : 14:29:6
درود بانو خادمی ارجمند


بسیار عالی

حسین غریب
1395/12/4 در ساعت : 10:4:44
و زنی که
باید پیراهن صبورش را بپوشد
وقتی یک زنبیل تنهایی اش را
در صف نان جابه جا می کند

درود و سپاستان بانو
خدابخش صفادل
1395/11/28 در ساعت : 19:35:49
درود خانم خادمی،از همراهی وهمدلی تان سپاس. شعرتان راخواندم بسیار زیبا است. خداوند توفیق بیشتر عطاکند.
وقتی حادثه
پشت پلک هایت نفس می کشید
گونه های استخوانی مادرت را
شورمی کرد
وپدرت را
در پیراهنی سیاه
قاب می گرفت
تا انگشتان کوچک علی
برای همیشه
با کبریت ها قهر باشند
اکرم بهرامچی
1395/11/29 در ساعت : 17:56:42
بادها دست به دست،
خاکستر تو را تشیع می کنند ....
درود بر شما
بازدید امروز : 5,090 | بازدید دیروز : 20,496 | بازدید کل : 121,712,846
logo-samandehi