عکس لبخندش که روی میز چشمک می زند
گرد آن چندین ستاره ریز چشمک می زند
دفتر شعرم کتاب داستانم تبلتم
کیف و حتی خودنویسم نیز چشمک می زند
آفتاب گرم تابستان میان کرکره
تا بفهماند به من برخیز چشمک می زند
می زنم از خانه بیرون باز من دیوانه ام
عابری هیکل درشت و هیز چشمک می زند
هیچ کس اینجا نمی داند دلم درگیر کیست
سایه ام حتی به من یکریز چشمک می زند
جنب مقصودیه حالا وارد فرعی شدم
ریسه های کافه شاندیز چشمک می زند
باورش سختست پشت خط کشی سمت چراغ
چشمهای گرد یک ماتیز چشمک می زند
رمز کارتم را به خود پرداز وارد می کنم
باجه تا پولی کند واریز چشمک می زند
آخرش محصول این کابوسهای خنده دار
می شود یک زن که حلق آویز چشمک می زند !
منصوره نوروزی
تاریخ ارسال :
1396/3/8 در ساعت : 15:5:45
| تعداد مشاهده این شعر :
1739
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.