ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



حدیث کربلا
ای قلم یاری کن امشب با دلم
تا شود روشن چراغ محفلم


ای قلم در دست من شمشیر شو
در کفم آماده ی تحریر شو


تا که بنویسم حدیث کربلا
تا بگویم شمه ای از نینوا


ای قلم ماه محرم آمده
بر دل خلق جهان غم آمده


هر کجا را بنگری شور و نوا است
کربلا در کربلا در کربلا ست


کاروانی رهسپار کربلا ست
وه؛چه شوری زین سپاه غم به پاست


کاروانی گر به ظاهر کوچک است
همرهش پیر و جوان و کودک است


کاروانی کوچک اما یک جهان
برتر است از نه فلک ،هفت آسمان


نی نوا سر داد اینجا نینواست
سرزمین سرخ فام کربلاست


آب اینجا بی وفائی میکند
از لب عطشان جدائی میکند



آب اینجا می شود بی آبرو
می شود بازیچه ی دست عدو


می شود محروم از کام حسین
تا ابد شرمنده ی نام حسین


# شیر خواری می شود اینجا شهید
با لب عطشان به فرمان یزید


چنگ می زد بر دل محزون ، رباب
بانگ میزد ،خدایا آب، آب


داد اورا تا که سیرابش کنند
لای لالایی خوانده و خوابش کنند


لیک سیراب از جفای تیر شد
خواب اصغر وه،چه خوش تعبیر شد


کودک شش ماه تقصیرش چه بود؟
کوفیان این جرم تفسیرش چه بود؟


قطره ی آبی از او امساک شد
غنچه ی نشکفته ای در خاک شد


# ای قلم از شبه پیغمبر بگو
داستانی از علی اکبر بگو


کان جوان پاکباز دلنواز
نغمه ای سر داد با شور حجاز


رفت آن مه در بر بابای خویش
تا بگیرد رخصت از مولای خویش


ای قلم حال آنچه میدانی بخوان
شعری از (عمان سامانی)بخوان


((گفت کی فرزند مقبل آمدی))
((آفت جان رهزن دل آمدی))


((گه دلم در پیش تو گه پیش اوست))
((رو که در یک دل نمی گنجد دو دوست))


((بیش از این بابا دلم را خون مکن))
((زاده ی لیلی مرا مجنون مکن))


شعر (عمان)خواندی و من سوختم
سوز را از شعر او آموختم


آن که لب را بر لب بابا نهاد
کار دنیا را به دنیا وا نهاد


# بشنو از قاسم گل نو چیده را
چارده فصل بهاران دیده را


بود کاخ عشق قاسم بی خلل
مرگ در کامش بود همچون عسل


سوی میدان می رود مانند شیر
مرگ در دستان او باشد اسیر


# ای قلم بنویس شرح یاس را
قصه ی پر غصه ی عباس را


آن ابو فاضل که بس نام آور است
وندرین میخانه او جام آور است


می رود چون شیر غران در فرات
بر سم. اسبش فرات افتاده مات


تا کفی از آب را پر می کند
تشنه کامان رت تصور می کند


آب را می ریزد آری روی آب
مشک را پر میکند او باشتاب


تا رساند آب را بر خیمه ها
تشنگان را از عطش سازد رها


مشک بر دوش و شتابان می رود
او به شوق روی جانان می رود


لیک ،دشمن سد راهش می شود
گر چه پر بیم از نگاهش می شود


تیرها بر چشم و بازویش زدند
هر جه بر کف بودشان سویش زدند


ساقی لب تشنه آنگه مست شد
کز جفای دشمنان بی دست شد


لیک می گیرد به دندان مشک را
می کشد در راه، با جان مشک را


مشک تا از تیر دشمن شد تهی
از فروغ جان او تن شد تهی


وای ساقی رفت و سا غر هم شکست
پیکر آن مه جبین در هم شکست


بر زمین افتاد آن شیر دلیر
شیر هم آری شود گاهی اسیر


هر کجا عشقی شبیخون می زند
دست و پا دلداه در خون می زند


ناله ی ادرک اخاه ادرک اخا
ناگهان پیچیده شد در کربلا


مهر آمد بر سر بالین ماه
روز شد در چشم او شام سیاه


دید دست از تن جدا افتاده ای
بر شهادت عاشق آماده ای


گفت ای عباس من پشتم شکست
ای همه احساس من پشتم شکست


دیگرم یاری نمانده پیش رو
اینک این من هستم و خیل عدو


سوی میدان رفت تا با ذوالجناح
خون فرزند پیمبر شد مباح


کوفیان او را مگر نشناختید
اسب بر جسمش چرا می تاختید


# کوفه در هر دوره ای پیدا شود
می شود هر روز عاشورا شود


آدمی گاهی یزیدی می شود
کربلا و آنچه دیدی می شود


راستی گر روز عاشورا نبود
نامی از اسلام پا بر جا نبود
کلمات کلیدی این مطلب :  ،

موضوعات :  عاشورایی ،

   تاریخ ارسال  :   1396/6/31 در ساعت : 21:29:30   |  تعداد مشاهده این شعر :  868


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

بازدید امروز : 8,627 | بازدید دیروز : 7,712 | بازدید کل : 121,724,095
logo-samandehi