(( نجوا )) < عرض ارادتی به آستان مقدس حضرت ختمی مرتبت (ص) شعری از سال1367 >
(( نجوا ))
گل می كند در هر چمن ، انديشه ی والای او
هردل به عشقی آ تشين ، دارد به سر سودای او
هــرآفتــاب ِ صبحدم ، در گردش نور و كـرم
رونــق پــذيرد بيش و كم ، از پر تو ِ پيدای او
روح بهاران در تنش , سبز از صفا پيـراهنش
از خار خالي گلشنش ، خوشتر زگل سيمــای او
ای دل به عشق مصطفی ، از شعر شوری كن به پا
تا ديده گردد آشنا ، با دامن شيدای او
خيرالبشر ختم ِ رسل ، نور ِنبــوت ، عقل كل
هــم راح گل ، هــم روح گل ، انـديشه ي والای او
خـلق ِ عظيمش را نگر ، ايزد ستـايـد بـا هنـر
از قول ِ قرآن بيشتر ، روشن شـود معنـای ، او
آدم ازو جويد اثــر ، نــوحش گدايی پشت در
مــوسی عصـايش جلوه گر ، از جلوه ی ايمای او
يك روز آمــد در جهـان ، الله و اكبـــر بــر زبان
گرديــد در طول زمان ، دنيا پـر از غو غاي او
گر بنگری با جستجو ، بی شبهـه و بی گفتگو
مــريم فقط يك تار مـو ، از طــره ي زهرای او
گيتی ز عشقش مشتعل ، چرخ از بلنــدايش خجل
دنيا همه گرديده دل ، بـا عشق روح افزای او
هر چارده بيت غزل ، شهـلا و شيرين چون عسل
دارند نقشی در مثـل ، از لـؤ لـؤ ی لا لای او
"نجو"ا به تعبير بيـان ، هر چند می كوشد زجان
ترسم نيارد بـر زبان ، يـك قطـره از در يـای او
محمد روحانی ( نجوا کاشانی )