عشق را با دل لبریز به هم بافته اند
درد ما و غم پائیز به هم بافته اند
این جماعت که به تکریم قفس مشغولند
دار را پشت همین میز بهم بافته اند
از دل غرق جنون من و از گریه ی تو
بندها مردم تبریز به هم بافته اند
شاهدم این همه شعر است که از فاصله ها
غزلی ترد و غم انگیز به هم بافته اند
چه توقع کنم از قوم حسودی که مرا
با شب و موی بلاخیز به هم بافته اند
آه ... این شهر مرا با ثمن بخس فروخت
شهر با شوکت چنگیز به هم بافته اند
بنشینید از این پس غزلی سر ندهید
گرگ ها فتنه ی پائیز به هم بافته اند
جابرترمک
تاریخ ارسال :
1396/12/23 در ساعت : 1:15:42
| تعداد مشاهده این شعر :
712
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.