به باغ می بَرَد انگار، ابر، مادر را
و چشم های پر از التهاب خواهر را
صدای غرّش رعد و صدای گلّه ی میش
شکسته در دل خود، قُل قُل سماور را
نگاه خسته ی خیسی که پشت پنجره ای
نظاره می کند آلالـــه های پـرپـر را
دوباره قصه ی سرما...تگرگ...یک کابوس
که می کشد به شکستن، تمام باور را
شکستن ِ کمر ِ تاک و مرگ باغ انار!
پدر، میان دو زانو بغل زده، سر را
«بهار سالی» هر ساله خشک سالی شد
تگرگ، می زند از پشتِ باغ ؛ خنجر را!
...
و می کشد به تباهی، عذاب این قصه
تمام خاطره های قشنگ دفتر را...
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/9/4 در ساعت : 16:44:12
| تعداد مشاهده این شعر :
1012
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.