آتش روا نبود چنین شعله ور شوی
مولای ماست اینکه چو بیگانه می رود
در گرچه سوخت،پاره ی آتش زمین نریز
پای برهنه مردی از این خانه می رود
دیدی چگونه از سر سجاده میبرند
شاه غریب و خسته ی از روزگار را
این صحنه ها دوباره خودش روضه خوان شده
مردی که دست بسته و مردانه می رود
آتش تو بودی و لگد و درب خانه بود
زخم عمیق بود و غریب زمانه بود
دستی غلاف بود، به دستی نشانه بود
دستی به سوی شاخه ی ریحانه می رود
آتش دگر تو را خبری از امام نیست؟
چندین هزار عاشق مکتب کجا روند؟
با قطره های زهر نوشتند انتها...
خاموش گشته شمع، و پروانه می رود
تاریخ ارسال :
1397/4/17 در ساعت : 6:34:26
| تعداد مشاهده این شعر :
439
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.