(( كربلا ))
مرگش زندگيست
شهادتش ميلاد
نمازش معراج
افتادنش برخاستن
چه زيباست با حسين خراميدن
در لحظه هاي شكوه
از كعبه تا كربلا
از خيمه تا قتلگاه
از قتلگاه تا قيامت
از نماز تا شهادت
تا خدا
از عشق تا جنون
از جنون تا بي نهايت
لحظه ها با او راه مي روند
تا بزرگی ِ همتش را احساس كنند
فرات همه ي آب هايش را
به او هدیه مي کند
و به دستهاي بريده ي عباس
به پيشاني شكافته ي اكبر
به گلوی پاره پاره ي اصغر
پاره هاي خورشيد
خورشيد پاره ها از هر سو مي درخشند
حسين تنهاي ِ تنها
بذر عشق را
دردشت ِ آفتابي كربلا مي فشاند
حتی وقتی سر بر نیزه دارد
لحظه ها شتابزده و بي قرار
زمين آشفته و سر در گم
زمان وامانده و مضطرب
نخل ها سرافكنده و شرمسار
از اين كه به ياري پسر فاطمه نیامدند
سنگ ها زبون و زنگ زده
بوته ها غمگين و دلتنگ
اسب ها افسرده و دردمند
به واپسين لحظه هاي عاشورا چشم دوخته اند.
درود بر حسين كه آيه ي بزرگ خداست
سلام بر او كه خون خداست بر زمين
آب مي داند
كه به اين آفتاب چه دين ها دارد
فرات ، می خروشد از شرم
كه در آخرين لحظه هاي عاشورا
لب حسين را نبوسيد
خورشيد هرگز روزی بدان عظمت نديده بود
وگر نه بارها بر آن تن هاي بي سر سجده نمی كرد
عاشورابخشي از قيامت است
آغاز وانتها به هم گره خورده
تا لحظه اي پديد آيد
لحظه ی شكوه
عظمت
عشق
در آن آن ِ آشنا
همه ي پيامبران بيعت خدارا تجديد كردند
زندگي سبز شد
تا برويد و برویاند
حيات براي نخستين بار كلمه شد
و کلمه رنگ خون گرفت
رنگ غروب
حتي چهره ي نازدانه ي علي زينب
كه نويد صبح بود وبشارت آفتاب
سنگ ها از شرم سايه ي خود را ميدزديدند
نخل ها به موجوديت خود نفرين مي كردند.
و ني لبك ها
غم تلخ جدايي را
بر فراز ناي دشت جنون سر مي دادند
فرشتگان
غمگين و مضطرب
به هر سو پر مي كشيدند
زمان ايستاده بود تا شايد باز هم حسين بر خيزد
اماخدا بر پسر فاطمه افتادن را پسنديد
و بر خاستن را به آن زمان سپرد
كه همه ی خفتگان بر خيزند
قيام را با قيامت آميخت
اي بر تو سجده باد
واژه ها را يكي يكي تجربه كردم
بزرگي تو
در هيچ واژه نمي گنجد
حتي قاموس
حسين ، تنها كلمه ايست كه مي تواند
عشق را و تورا معني كند
نامي كه خدا بر تو نهاده است
اي راز تشنگي
اي تشنه ي راز
كربلايت جاودانه باد
محمد روحانی ( نجوا کاشانی )