"ما باهم آینده ای نداریم ؛ سرنوشت ما دو تا رو ؛ باهم ننوشتن..."
شکستی آدمی درهم شکسته.
جوانمردی همین بود ؛ ای گسسته
که تنهایم گذاری ؛ زار و خسته.
تو که عمری حدیث عشق خواندی
به ناگه ؛ ناگهانی ؛ پشت کردی
گیاه عشق را از ریشه کندی
مرا بردی به کاخ آسمان ها
رهایم کردی از آن اوج آنگاه
مگر من مرد مرگ ارزانم آیا
که زیر پام ؛ تهی کردی به ناگاه ؟
مگر من شیشه ی خیسم که هرکس
نگارد بد ؛
نگارد شکلکی روم ...
یکی ؛ قلب شکسته .... تیر خورده
یکی هم آدمک ؛ یا جغدکی شوم ...؟؟؟
مگر مرد مقوا خوابم آیا
که ازمن می رمی اینجا و هر جا ؟
به هر افتاده ای ؛ خواهی لگد زد
به کیش تو ؛ نمی گنجد مدارا
فریبا نوش تلخ واقعیت
گمان دارم که عضو حزب بادی
مگر سطل زباله بودم آیا
که یک شب بر سر راهم نهادی ؟
نه از بد بودنم ؛ از ناتوانیم
تو بودی آن ؛ که در پنهان ؛ بریدی
تو می گفتی که " یا تو ؛ یا فقط تو"
چه پیش آمد که ناگاهان بریدی ؟
حدیث عشق پیش تو همین ست
" نه خانی آمده نه رفته خانی.
نه دیداری ؛ نه پیغامی ؛ نه یادی
نه برگشتی ؛ نه پیمانی ؛
نه دیگر خان و ...مانی"
"کسی کآسان به نیکو برگزیند
نمی ترسد که تقدیرش بگردد
نمی ترسد خداوندش ببیند"
تو اونجا بودی آیا ؟ اون ؛ وقتی
که داشتن سرنوشتو می نوشتن؟
چرا پس تا سه سال از "عشق" گفتی؟؟؟
جواب "های" در دنیا بود "هوی"
ولی این "هوی" گاهی دیر ؛ گه زود
ولی این "هوی" گاه اینجا ؛ گه آنسوی
تو پنداری خدایت بسته پیمان
که جز نیکی برای تو نیارد
به پاس آنکه بد کردی به جایم
برایت کامیابی ها نگارد
به من جز ناتوانی ؛ تلخی و هجر
به تو جز شادی نو نو نبارد
نه جان من ؛ همه اهل زیانیم
جز آن کو بذر نیکویی بکارد
نمرده ام!!!
فقط پایم گرفته
نه تنها پا ؛ دل و نایم گرفته
دلم را غصه؛ نایم را گلوگیر
چه گویم زان ؛ که همتایم گرفته
تو آن بودی ؛ که در دنیای رویام
فقط همپای تو ؛ می شد رژه رفت
نمی دانم چه پیش آمد سر انجام
که من تنهای تنها می زنم گام ؟
بدان ؛ تقدیر می آید سراغت
کسی آید که قالت می گذارد
ولی مرهم نیابی بهر داغت
کسی آید که آسیبت زند سخت
ولی هرگز نیبابی دست بر او
کسی ؛ تقدیر فامی ؛ ایزدی رخت
مهدی فرزه (میم . مژده رسان)