اگر چه دارد همیشه هر کس نیاز مبرم بسی به باران
در این دیار اعتنا ندارد، کسی به قدر خسی به باران
عطش نیازرده است اگر کم کویر ما را چه جای حیرت
که مبتلا بوده ایم از اول به درد بی وارسی به باران
دلی کویری نمی گدازد که آهت از سینه بر نخیزد
عطش اگر شعله ور نباشد چگونه آیا رسی به باران؟
چرا فروغی به چشممان حُسن ناب رنگین کمان ندارد؟
نمی شود از چه رو خدایا نگاهمان اطلسی به باران؟
به رعد و برقی کسی چرا جُم نمی خورد مثل موج دریا
چرا امیدی به خرّمی در دلش ندارد کسی به باران؟
زلال آئینه ای مکدّر نمی شود در حریم هستی
در افتد از پا بلا بدور از شما اگر کرکسی به باران
دسیسه چیدند اگر که رخت از دیار ما بر ببندد ابری
زمُختی طبع بد سگالان نیابد الّا گسی به باران
به ژاله شاید دلی طمانینه بازد امّا روا نباشد
بگیرد از فرط شوق رُستن جوانه دلواپسی به باران
تاریخ ارسال :
1398/4/11 در ساعت : 15:4:56
| تعداد مشاهده این شعر :
270
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.