در زود گذری لحظه های بودن
گرد گشتیم و رفتیم ما از یادها
ور نباشیم بگذرد این ماه و سالها
می گفتیم زشیرینی سفر ولیک
هیچ نمی دانستیم زتلخی راه ها
رفتیم و اینک نیست دمساز ما
جز اندوه زشتی مردارها
زندگی چه زود گذشت و ما غافل
زبستن رخت خویش زپی پروازها
کاش یار ما بعد عمری بی وفایی
بنشیند دمی بر ِ ما مشتی خاک راه ها
رفتم و دیگر نگاهم خیره بر در نیست
تا که آید قاصدی از خم و پیچ بادها
مردم ،امُا دلم زنده است به عشق
عشقی که کاشتم از جوانی دردل باغ ها
رفتم ونبردم از جوانی لذ ّتی ،کامی،مرادی
عمر صرف شد پی عشقی که یافتم در مرداب ها
آه دیگر این نوشته ها سودی نداشت
آن دمی که جان من می رفت زپی فریادها
رفتم و از جور او نیست شکوه ای به دل
گرچه رفت و نکرد تیمار دلدارها
فریاد مرگ می خواند مرا روز وشب که " بیا
آه از این با نگ بی هنگام ِ کاروان ها
"باران "گر چه نا لد ازاین غم، روز وشب
بعد آن با شد رنگبن کمان وسبزی باغ ها