امید وصال
طعم لب معشوق ، مرا راحت جان است
آرامش روحِ من ازاین روح روان است
از حنجره بلبل عاشق چو نوا خاست
هر نغمه ی او شکوه زاوضاع جهان است
از شکوه بسی گفته ام و گفته شد اینک
از عیش بگوییم که در غصه زیان است
لبخند قشنگت که همه طعنه به قند است
ابروی هلالت که تفاخر به کمان است
گیسوی کمندت که مرا دام بلا جوست
چشمان سیاهت که مرا بخت عیان است...
چون باد وزیدن کند ، آشــــفته مکـن مو
کین خوشه چوجان است وعزادارخزان است
لب باز کن و شهد و شکر ریز که ما را
چشمان ولع از کـــمرت تا به دهان است
امید وصال تو مرا بُعد وطـــــن داد
ورنه به وطن سفره ی ما خوان شهان است
هر حیله که در کارکنم ، دیده فــرو بند
چشمم به خیالت همه جا دل نگـران است
توصــــــــیف جمالت نبرد راه به مقصود
مقصود بر آور کـــه مرا اصل برآن است
این عشوه گری کم کن و آن جام بچرخان
حیف است که دل در طرب و خشک لبان است
یا رب تو ببخشـای گناهم که در این بزم
از مغفـرتت معصـیتم ، همچو دخـان است
مصطفی معارف دوشنبه 5/4/82 تهران