پاسخ گفتن به اين سؤال كه چه آيندهاي در انتظار شعر انقلاب اسلامي است و اين ميراث شريف در فرداي تاريخ از گردنهِ چه سرنوشتي عبور خواهد كرد، كار چندان آساني نيست. براي پاسخ گفتن به اين پرسش، ابتدا بايد مشخص كنيم منظورمان از آينده چيست و از كدامين آينده حرف ميزنيم. از آيندهِ موعود و روشني كه قرآن كريم بشارت آن را داده است؟ يا از آيندهِ تاريكي كه محصول جنون كور صنعت و فنآوري قرن بيست و يكم و به عبارتي ديگر محصول "جبر تاريخ" است؟!
بديهي است كه ما به عنوان يك انسان مسلمان و يك هنرمند مسئول، به آيندهِ موعود چشم دوختهايم، آيندهاي كه خورشيد مهدويت در آسمان جهان ميدرخشد و مستضعفان به وراثت زمين برگزيده ميشوند. بنابراين، هنر و ادبيات ما بايد از هم اكنون چشم به اُفق اين آيندهِ موعود بدوزد و هنرمندان ما براي رسيدن به قاف كمال چنين آيندهِ روشني، كمر همت ببندند.
اگر يقين و باور داشته باشيم كه انقلاب اسلامي زمينهساز انقلاب جهاني حضرت مهدي موعود (عج) است، آيندهِ شعر و ادبيات انقلاب اسلامي را نيز بايد در پيوندي استوار و ناگُسستني با اين آينده روشن، ترسيم كنيم.
در واقع با عنايت به فلسفهِ انتظار و آمادگي براي ظهور منجي بشريت، حضرت موعود (عج)، ما بايد در عرصهِ هنر و ادبيات نيز شاهد باروري و شكوفايي شجرهِ طيبهِ "هنر موعود" باشيم و راه را براي تحقق اين آرمان بزرگ و مقدس هموار كنيم، زيرا رسيدن به قُلهِ هنر موعود، همان آيندهِ روشني است كه در انتظار شعر انقلاب اسلامي است.
اينك پرسشي كه در ذهن نقش ميبندد اين است كه منظور از "هنر موعود" چيست و از چه راهي ميتوان كاروان شعر و ادبيات انقلاب اسلامي را به اين سمت و سو هدايت كرد؟
"هنر موعود" داراي مؤلفههايي است كه از جملهِ عمدهترين آنها ميتوان به موارد زير اشاره كرد:
1-- شعر و ادبيات موعود، زميني نيست. شجرهِ طيبهاي است كه ريشه در آسمانها دارد، الهامي و وحيگونه است. حاصل سير و سلوكي عارفانه و كشف و شهودي عاشقانه است:
من به خال لبت اي دوست گرفتار شدم
چشم بيمار تو را ديدم و بيمار شدم
فارغ از خود شدم و كوس اناالحق بزدم
همچو منصور خريدار سر دار شدم
غم دلدار فكندهست به جانم شرري
كه به جان آمدم و شهرهِ بازار شدم
در ميخانه گشاييد به رويم شب و روز
كه من از مسجد و از مدرسه بيزار شدم
جامهِ زهد و ريا كندم و بر تن كردم
خرقهِ پير خراباتي و هشيار شدم
واعظ شهر كه از پند خود آزارم داد
از دم رند ميآلوده مددكار شدم
بگذاريد كه از بتكده يادي بكنم
من كه با دست بت ميكده بيدار شدم(1)
2-- شعر و ادبيات موعود، هنري برآمده از شعور است. آينهِ معرفت، خودآگاهي و خداآگاهي است، از جهل، تعصب و خامي به دور است. محصول انديشه و تفكري ژرف و ريشه دار است و در نتيجه ماندگار:
طلايگان سوار از غبار برگشتند
تكاوران رها، بيسوار برگشتند
مسافران زمان زخم تشنه آوردند
مجاوران زمين، آب دشنه آوردند
سبوكشان به شراب صراحت افزودند
جگرخوران به كباب جراحت افزودند
مبارزان گل زخم شكفته را چيدند
به دشت نرگس بيمار خفته را چيدند
هزار صاعقه شب را به تازيانه زدند
به طيره تا سحر ابر و تگرگ چانه زدند(2)
3-- شعر و ادبيات موعود، خلاف آمد عادت است و رسيدن به گونهاي از اجتهاد و بصيرت، گريز از "باري به هر جهت" و روزمره گي است، قدم زدن در عرصههاي نوزايش، كشف و آفرينش است و گريز از رخوت و ركود و سكون:
ابري عظيم
از ته مجهول درهها برخاست
همراه باد
دنبال يك فضاي مناسب رفت
ابر عظيم
بالاي يك فضاي مناسب
تن سپيدش را
در دستهاي نيازمند درختان ريخت
مه مُعلقي
پشت دريچهِ تاريك من گريست
آهاي بهار!
تو از کدام سمت می آیی ؟
4-- شعر و ادبيات موعود، محصول پيوند انديشه و تفكر با تصوير و تخيّل است، ولي در بند تخيّل نيست، زيباست، ولي زيبامدار نيست. هنر موعود، زيبايي را در خدمت تعهد ميخواهد:
ما را خوش است سير سكوتي كه پيش روست
گشت و گذار در ملكوتي كه پيش روست
بر گيسوي تغزّل ما شانه ميكشد
شيوايي دو دست قنوتي كه پيش روست
تجريدي از طراوت گلهاي مريم است
اين سفرهِ معطر قوتي كه پيش روست
بگذار با ترنّم مستانه بگذرد
اين چند كوچه تا جبروتي كه پيش روست
ما راهيان وادي سبز سلامتيم
آسودهايم از برهوتي كه پيش روست (4)
5-- شعر و ادبيات موعود، آينهِ تجلّي حقيقت و سرچشمهِ بصيرت است. خواهان نقد سيرت است، نه صورت. در تنور ابهام برآمده از جهل نميدمد و سرمايهِ آن، حرف هايي است كه براي نگفتن دارد!
با دلِ شكسته رفتم، رو به مشرق تبسم
ناگهان رسيدم اينجا، صبحتان بخير، مردم
ديشب از شما چه پنهان، سر زدم به كوي مستان
گفتم السلام يا ميگفتم السلام يا خُم
ساقي قدح به دستان، خنده زد به روي مستان
يعني اجر ميپرستان، پيش ما نميشود گُم
عاشق و دراز دستي! مستي و سياه مستي!
آدم و دوباره عصيان! آدم و دوباره گندم؟!
عقل، هيزم است، هيزم، عشق، آتش است، آتش
آتش آوريد، آتش، هيزم آوريد، هيزم(5)
6-- شعر و ادبيات موعود، هنري است با دو بال عدالت و آزادي، پاسدار كرامتهاي انساني است، با مردم است، نه بر مردم:
امروز شايد بايد از خون گلو خورد
نان شرف از سفرههاي آرزو خورد
بوي ريا پر كرده ذهن دستها را
اي كاش ميشد جرعهاي بيرنگ و بو خورد
خشكيده چاه زمزم اما حسرتي نيست
لب تشنه باشي ميشود از آبرو خورد
خون لختههاي گريه را مردي خدايي
در سالهاي سخت با آب وضو خورد
او كهكشاني بود، همزاد علي(ع) آه!
كامروز بايد غبطه بر احوال او خورد
شايد تمام حرفم اين باشد جماعت
حق شما را كاخهاي روبرو خورد(6)
7-- شعر و ادبيات موعود، آن زمان كه به زبان دنيا ترجمه ميشود، ناموزون و نابههنجار است، و زماني كه به زبان آسمان ترجمه ميشود، موزون و به هنجار:
اي كتاب آفرينش، نكتهاي از نام تو
بينهايت موجي از درياي ناآرام تو
نور اسما تو پيدا در ضمير هر چه هست
بر لب هر ذره خندان آفتاب نام تو
تا قيامت مست از مشرق برآيد آفتاب
ساقي گردون اگر در گردش آرد جام تو
شعر من گر بر لب فرداييان گل ميكند
رنگ و بويي جاوداني دارد از الهام تو(7)
8-- شعر و ادبيات موعود، در سوداي اشتهار، دل به افسون قبول خلق نميسپارد، بلكه در گمنامي خلوص، چشم به قبول حضرت حق (عزّ و جلّ) ميدوزد:
ما غير آب و آينه فرصت نداشتيم
جز با غزل به چشم تو شهرت نداشتيم
تنها نه تا ابد به تو مشغول جان ماست
ما از ازل هم از تو فراغت نداشتيم
در ما جنون موج و تب قُلّه بود و كوه
جز بر ستيغ حادثه راحت نداشتيم
از ما مپرس، جز سخن آشنا مپرس
بيگانه بود آنچه كه عادت نداشتيم
با اين همه بگو كه پرستو نبودهايم
تا كوچ چشمهاي تو، هجرت نداشتيم
حالا بيا و غربت ما را مرور كن
ما را كه تا نگاه لياقت نداشتيم(8)
9-- شعر و ادبيات موعود، قربه`اليالله است، به دنبال وصل است، نه خواهان فصل، به دنبال جانِ جان است، نه در سوداي آب و نان، هنر موعود، چشم به تحسين حضرت حق دوخته است و غير از حضرت دوست، صلهاي قبول نميكند:
چشمها، پرسش بيپاسخ حيرانيها
دستها، تشنهِ تقسيم فراوانيها
با گل زخم، سر راه تو آذين بستيم
باغهاي دل ما جاي چراغانيها
حاليا، دست كريم تو براي دل ما
سرپناهيست، در اين بيسر و سامانيها
وقت آن شد كه به گُل حُكم شكُفتن بدهي
اي سرانگشت تو آغاز گلافشانيها
فصل تقسيم گل و گندم و لبخند رسيد
فصل تقسيم غزلها و غزلخوانيها
سايهِ امن كساي تو مرا بر سر بس
تا پناهم دهد از وحشت عريانيها
چشم تو لايحهِ روشن آغاز بهار
طرح لبخند تو پايان پريشانيها(9)
و كلام آخر
خوب، فكر ميكنم حالا ديگر با اين مؤلفههايي كه برشمرده شد، آيندهِ شعر و ادبيات انقلاب اسلامي را بهتر ميتوانيم بررسي كنيم. ما هم اكنون با ميزان"هنر موعود" ميتوانيم موقعيت خودمان را بررسي كنيم. اجازه بدهيد تعارف را كنار بگذاريم. به نظر شما آيا شعر و ادبيات انقلاب اسلامي -- به ويژه در سالهاي اخير -- در صراط مستقيم "هنر موعود" سير كرده است؟! نيازي نيست جواب اين پرسش را بلند بگوييم، فقط بياييد اين جسارت را داشته باشيم كه در خلوت به خودمان راست بگوييم و پاسخ دلمان را تحريف نكنيم!
به ياد داشته باشيم هنر پذيرفتن "حقيقت"، هنر بزرگي است -- و السلام.
O پانوشتها (منابع و ماخذ):
۱-- ديوان حضرت امام خميني (ره) -- موسسه تنظيم و نشر آثار امام -- ص 142
2-- علی معلم، كيهان فرهنگي -- سال نهم -- شماره 93 -- بهمن 71 -- ص 110
3-- سلمان هراتي -- از آسمان سبز -- صص 50 -- 51
۴-ذکریا اخلاقی-- حرفي از جنس زمان -- ص 48
5-- عليرضا قزوه -- شبلي و آتش -- صص 17 -- 18
6-- سيدضياءالدين شفيعي -- گزيده ادبيات معاصر (79) -- صص 27 -- 28
7-- نصرا... مرداني -- قانون عشق -- صص 37 -- 38
8-- مصطفی محدثی خراسانی ،فصلنامه شعر -- بهار 77 -- شماره 22 -- ص 111
9-- قیصر امین پور-- غزل معاصر ايران (علیرضا قزوه) -- صص 38 -- 39
|