قند نگاه تو، سکانس آشنایی
دم میکشید احساس ما بر میز چایی
وقتی که ما در صندلی هامان نشستیم
ماهی شدم در تنگ خیس چشم هایی
سانس شروع گم شدن در متن ها بود
بیرون زدیم از قاب های سینمایی
یک فیلم از سرمای خود مچاله می شد
ما نیز کفری میشدیم از بی وفایی
یک لحظه نادر میشدی من جنس سیمین
دنیای ما میرفت تا مرز جدایی
یک لحظه دنیا ایستاد و سکته کردیم
حالا رسیده وقت تصمیم نهایی
تو دوست داری با پدر یا مادر خود ....
شاید نداری بین آنها هیچ جایی
روشن شدیم و بعد در ها را گشودند
رو به خیابان ،خط کشی، عابر، جدایی
دستان پشت پرده را یادت بماند
آن پشت ها دارند یک تخت خدایی
کلمات کلیدی این مطلب :
یک ،
فیلم ،
،
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/11/14 در ساعت : 14:9:25
| تعداد مشاهده این شعر :
913
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.