در چارشنبه بازار
تمام زندگی ات را فروختی ،بقچه ات را
در راسته ی بزازان زیوری به تنت راست نیامد
کولی های دوره گرد برایت جز شوریدگی ندیدند
فروختی
فروختی
تا شوریدگی بماند
حالا با نداشته هایت خو کرده ای
مثل بلدرچین کوچک امیر
در پشت میله های قفس.
آزادی فقط واژه زیبایی است
امروز در خیابان بهلول هرکسی را دیدم قفسش را با خود می برد
انگاردر چشمانم لانه می کندچیزی
متعالی تراز حسرت های دیروزین
تو می گویی
لعل بدخشانی اندوه...