سه روایت معتبر (با احترام به "چند روایت معتبر" مصطفی مستور)
۱) یه بار یه نفر عاشق شد. اونقدر عاشق که حتی نمیتونست به معشوقش بگه "دوست دارم". اونقدر به معشوقش نگفت "دوست دارم" که مُرد.
۲) یه بار یه نفر عاشق شد. اونقدر عاشق که از صبح تا شب (و البته از شب تا صبح) به معشوقش می گفت "دوست دارم". اونقدر به معشوقش گفت "دوست دارم" که مُرد.
۳) یه بار یه نفر عاشق شد. اونقدر عاشق که مُرد.
گدایی بخندد به فقرت، خدایی بخندد به خلقت
... و اعدامی ای هم بخندد به بندی که بستی به حلقت
به بندی که سگواره ات شد؛ سگی که فقط پارس می کرد
به بندی که بسته به نافت، تو را ساکن فارس می کرد
دوباره میان خیابان تو و خانه هایی که گم شد
نشستی و هی گریه کردی برای خدایی که گم شد
میان همین کوچه ها که تو را تا خودت می رساندند
رساندن به آن دخمه ها که تو را روی ماشه چکاندند
چکیدی به ناف هدف ها... سر از تیر قنّاسه پر شد
سگی کاسه لیسی بلد شد... دلم از سگ و کاسه پر شد...
شبیه صدای گناهم... شبیه سکوت خدایم...
تو را در خودم پارس کردم به جای فراز دعایم
سرم گیجِ رفت و نیامد در اندوه یک جدول آب
جسدهای باید بگندند... جسدهای در نور مهتاب...
تو یک مرده ی بی لباسی در آغوش یک جالباسی
دلت تنگ معشوقه ات شد پس از خودکشی سیاسی
دعا و گدا و طناب و سگ و کاسه و دخمه ها و
جسدها... بزن تا بمیرند! بزن مرد! تیر خلاصی...
سرم روی دستت ورم کرد، پریدی و چشمت ترم کرد
سکوتت کمی باورم کرد، صدای مرا می شناسی؟!
نه از کوچه ها می هراسی، نه در کاسه ها می پلاسی
تو با اشک من در تماسی، تو معجونی از انعکاسی...
من از شهرتان می روم تا برای خودم شهر باشم!
اگر اعتراضی ندارید کمی با خودم قهر باشم...
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/12/19 در ساعت : 20:31:10
| تعداد مشاهده این شعر :
1376
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.