پرنده باش به قدری که فکر دانه نباشی
درست مثل عقابی که فکر لانه نباشی
سلام کن به ستاره کنار خانه خورشید
صعود کن به عروجی که در کرانه نباشی
لباس عافیت از تن برون نما و خطر کن
تلاش کن که گرفتار آشیانه نباشی
به رسم و شیوه سیمرغ پر بزن به نهایت
در اعتدال نمانی و در بهانه نباشی
به کوه قاف رسیدی اگر دوباره برون زن
تلاش کن که چو سیمرغ یک فسانه نباشی
نشسته هیچ ندارد خبر ز لذت رفتن
بکوش تا ننشینی، به بند خانه نباشی
قرار بود که هرگز درون سایه نمانی
قرار بود که در شهر بی نشانه نباشی
هزار قاعده دارد طریق عشق و لیکن
حذر نما ی ز راهی که در میانه نباشی
تو را به حکم شریعت نمی کنند ملامت
اگر چه هیچ گریزان ز تازیانه نباشی
هنوز حال دل از ظلم این زمانه خراب است
بکوش تا که هوادار این زمانه نباشی
تلاش کن که نیفتی به دام خواهش این دل
به دام چونکه بیفتی به فکر دانه نباشی.