جزیرۀ مبهم
تو آن عجیب عجیبی جزیرۀ مبهم
که درغلیظی مِه می روی فروهردم
تمام منحنی تو دویده با هیجان
تمام خط و خطوط تواَرهم ودرهم
میان دایره ها ی طلسم بودایت
که گمُ شدند در آن کاشفان پُرخم وچم-
سقوط می کند و خُرد می شود آتش
ازآسمان تودرخاک وخون قدم به قدم
جزیره ای که از آتشفشان عصیانت
بُرون جهید به دوران گُدازۀ رستم
درآستان توهرلحظه میشوم تخریب
شبیه نقش که درآب میخوردبرهم
کدام جاذبه آخر تو راکند آرام؟
نگاه میکنی،یعنی که من نه بیش نه کم
سمفونی تو
وطنم ای شگفتی اعماق
روشنایت فراسوی آفاق
در نهانت هزار سلسله راز
کهکشان های بکر بی اغراق
پشت رنگین کمان فردایت
کرده منشور بخت من اُتراق
« میرسد از بلندی پامیر
طی شده دور روزگارفراق
ومن از سمت رود می آیم
می شودسنگ سنگ توایلاق»
میزنم نقش های عالم را
زیر طاق دو ابروی تورواق
پر سمفونی تو خواهد شد
کوچه باغات سبز هرقشلاق
پر سمفونی تو رقص کنند
دختران هزاره و ایماق
وطنم ای به چشم وجان دلم
چهارسمت تومشرق الاشراق
درهجرعزیزانی که بعد ازسی سال آوارگی
ومصیبتها یش از سرنا چا ری بازهم سربه
بیابان گذاشتند
چرا! اینچنین غریب؟
دیشب پری قصه ثریا پرید ورفت
مانند قوی از لب دریا پرید و رفت
لرزیده بالهای سپید ش گشوده شد
در باد یک مهاجر تنها پرید و رفت
درباد و برف وِل شدودردشت محوشد
گمگشته ای که ازپس سارا پرید ورفت
گفتی چسان،چگونه،چرااینچنین غریب
باززوزه های عاصی سرماپرید ورفت(؟)
آری به جرم بیکسی اش؛ نه دهان ببند
یعنی خود ش وَبال تودنیا! پرید ورفت
در باد رو به درّّّّّّۀ فردای بیکسی
آری به سمت فاجعه ، فردا ، پریدورفت
آری پری قصه ی آوارگی من
محروم شد ، معامله شد ، تا پرید ورف