سلام. خيلي دلم مي گيرد وقتي مي بينم بچه هاي شهرستان مخصوصا خانم ها اين قدر بي امكاناتند. خيلي دوست داشتم كه اين روزها در نمايشگاه كتاب مي چرخيدم و كتاب مي ديدم و كتاب مي خريدم و در نشست هاي مختلف شركت مي كردم تا كلاسي براي يادگيري و رسانه اي براي معرفي كتاب ام بود.
نمايشگاه راهرو23 غرفه 23 "خورشيد با ما مهربان نيست"
تقديم به مقام شامخ ام البنين
...خدا به شهر نشان داده صبح فردا را
و باز كرده سپيده دو چشم زيبا را
ولي هنوز سر از مُهر برنداشته اَست
به سجده رفته علي امتحان عظمي را
هنوز خاك مزاري به روي دستانش...
علي هنوز به سوگ است داغ زهرا را
چه شد ؟چه بر سر اين خانواده آمده است؟
كه ابر تيره سيه كرده آسمان ها را
چهار كودك دريا نشسته اند به اشك
و زير لب به لب آرند نام دريا را
و چند ماه گذشته است و خانه بي مادر...
خدا به نام كسي زد قرار آن جا را
"ستاره اي بدرخشيد و ماه مجلس شد"
گرفت در بغلش كودكان تنها را
كسي كه نام خودش را هميشه بُرد از ياد
كه رنجشي ندهد اهل بيت زهرا را*
و كم كم اين بانو همزبان آنها شد
انيس و مونس شد غصه هاي آنها را
"خدا سپرد به دستش چهار اسماعيل
كه چشمه چشمه گلستان كنند دنيا را"
وَ يك اشاره ي چشمش همين قدَر كافي ست
"كه سربلند كند دختران حوا را "
*با تشكر از استاد نجوا
متشكرم كه مرا از نظراتتان بهره مند مي كنيد. نقدها را به گوش جان مي شنوم..