مرا به اوج میبری.. (سهیل ساسان)
امروز که از جاده های برفی رد می شدم فقط چشم های تو کم بود..
چقدر دلم میخواست کنار من بودی و دستهایت را با همه ی وجود در دست هایم میفشردم...
نگاهت میکردم و تمام عاشقانه هایی را که بی صدا در دلم زمزمه میکردم با صدای بلند برایت میخواندم..
امروز آنقدر نبودنت حس شدنی بود که حتی آسمان فهمید .. ابر ها آمدند .. اما نباریدند..
من به اندازه ی همه ی ابرها بهانه داشتم... دروغ چرا؟؟ یک دل سیر ...
گلم.. این روز ها دلم بد جور می گیرد...
بخدا دیوانه نیستم ...
هر شب.. تا خیال تو را بوسه باران نکنم خوابم هم نمی برد...
از من نشنیده بگیر... اما گاهی احساس بارداری میکنم..
وقتی...
تو همچنان در وجود من رشد میکنی...
.
.
.
بی قرار بودنت گاه گاه می شوم
تو اشاره می کنی من نگاه می شوم
دستهای تو همین حس خوب زندگی است
با تو تا ابد گلم روبراه می شوم
سهیل ساسان
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/3/1 در ساعت : 11:30:50
| تعداد مشاهده این شعر :
629
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.