هدیه به دستان گره گشای باب الحوائج، شش ماهه ی رباب:
«باز این چه رستخیـز عظیم است در زمین؟!»
از فرط خستـــگیّ و غریبـــیّ و قحط یار
بر ذوالجناح بی رمقــت گشته ای سـوار
«هل من معین» آخرت اما جواب داشــت
از حنجر نحیــف علی می رسـد هـــوار
گویی به شوق شهد شهادت گشوده لب
وقتی که نیست واله تر از او در این دیار
گهــواره اش که دست لطیف تو گشته است،
بربسته رخت از شکر خنده اش غبار
لب ها دگر ز سوز تلـــذی کشیـــده دست
سرپنجه ها ز فرط خراشیـــدن استوار
ذکـــر «انابن حیـــدر کـرار» در گلـــوش
گشتـــه رجز ولی به تقلّـــای بی شمــــار
دیــگر لبــاس رزم نمــی خواهــد این دلیـر
تیر نگــاه و تیغه ی مژگـان چو ذوالفقـار
«در کار خیر حاجت هیـچ استخاره نیست!»
قربانی اش کن ای شه یاران بیقرار!
گویـــی به نینـوا شــده برپـــا غدیـر خُم
بر دست احمدی صفتی یک علـی تبار
گرگــی پلیــد از اثر لقمــه ی حرام
تیر سه شعبه را به کمان می کند سوار
پیکان تیـــر بر مَــهِ شش ماهــه ات، حسیـن!
شقّ القمـــر نمـــوده دگربــار آشکار
پـرپـر زَند گلــی دگـر از بـــاغ لالــه هـــا
جان داده مــادری زتماشــای لالــــه زار
باز این چه رستخیـز عظیم است در زمین؟!
باز این چه وقت ریزش گلهاست در بهار؟!
آبان90