وقتی که از خشکی آن لب می نوشتند
افلاک را در شعله ی تب می نوشتند
صدها هزاران کاتب عرش الهی
نام تو را بانو مودب می نوشتند
گهواره ها در نیل چشمانت شناور
از موج دستان تو اغلب می نوشتند
یک بیت هم شان تو شاعر ها نگفتند
باید تو را همپای زینب می نوشتند
در کربلا چشمت طلوع نور می دید
جائی که قومی قصه از شب می نوشتند
با شعبه های تیر در رگهای اصغر
بر نیزه سرها را مورب می نوشتند
در شام وقتی جامها میخورد بر هم
جام تو را بانو لبالب می نوشتند
در آفتا ب داغ دیدم سایه ها را
از درد های تو مرتب می نوشتند
خرماپزان شد نخلها آتش گرفتند
حتی تمام رملها آتش گرفتند
بی آشیانی ، سایبانت آسمان شد
آنکس که میفهمد زبانت آسمان شد
در بیت الاحزانت غم زهراست جاری
خون علی اصغرت اینجاست جاری
لالائی ات پر کرد صدها کهکشان را
گهواره جنبان شد زمین و آسمان را
بانوی درد و زخم و رنج و آفتابی
محبوبه ی مولای ما بانو ربابی
افسوس این ابیات گویای غمت نیست
لحن غزل هموزن نجوای غمت نیست
یک مشت واژه ، درهم و در خون نشسته
این جمله ها اصلا تسلای غمت نیست
این اشکهای کاروانهای عزا هم
اندازه ی یک قطره دریای غمت نیست
خورشید هم میسوزد از داغی که داری
سوزان تر از آهنگ لا لای غمت نیست
در کربلا آئینه هایت را شکستند
آئینه ای بهرتماشای غمت نیست
شاعر نشسته گوشه ای سر در گریبان
دستان او را تاب انشای غمت نیست
خرما پزان شد نخلها آتش گرفتند
حتی تمام رملها آتش گرفتند
در بیت الاحزانت غم زهراست جاری
خون علی اصغرت اینجاست جاری