(سوگت را چگونه بسرایم ای امام)
آن روز كه آمدی
مهربانی جوشيد
انسانيت برخاست
عشق فريادكرد
ايمان شكفت
حقیقت آشکار شد
آن روز
از هر خانه چشمه ای جوشيد
هر كوچه نهری شد
هر خيابان رودخانه ای
به سوي ميدان آزادی
موج زد
خروشيد
دريا شد
به اقيانوس پيوست
أن روزبهشت زهرا
نشانه ای از قيامت داشت
اشاره ای از رستاخیز
از بهشت شاید
همه در آن روز بهشتی بودند
و تو در میان یاران
بلند قامت و استوار
مشت گره کرده ی خویش را
بر دهان ابر قدرت ها کوفتی
باور کردنی نبود
مردی از فیضیه
با دست خالی
رژیمی تا دندان مسلح را
از اوج اقتدار
به خاک سیاه نشاند
تومار ستم را
در هم پیچد
وانقلابی عظیم پی افکند
*******
نگاهش تیز تر از شمشیر
مشتش قوی تر از مسلسل
قامتش قیامت در استواری
نرمی موم و سختی فولاد
در پیشانی بلندش در هم آمیخته
با چشم هایی نفوذ نا پذیر اما با نفوذ
هرگز انسانی با آن عظمت ندیده بودیم
عشقش به آسانی نور
از دیده ها گذشت و بردلها نشست
سخنش تفسیر آیه آیه ی قرآن بود
معجزه ی قرن
به اشاره ی انگشتش صورت گرفت
انفجار نور
معنای مشت گره کرده ی او بود
صلابت کلامش در رگ ها جاری شد
با خون آمیخت
و قلب های تشنه را سیراب کرد
پیامبر نبود
اما پیام همه ی پیامبران را
در کوله باراراده ی خدایی
به دوش می کشید
دم مسیحاییش
دنیای مرده را به زندگی باز خواند
ندای الله اکبرش
خفتگان همیشه ی تاریخ را
از خواب قرن ها بیدار کرد
نوح نبود
اما کشتی شکسته ی ایران را
از غرق شدن در منجلاب فساد و تباهی
رهایی بخشید
موسی نبود
ولی بی هیچ عصا
همه ی ساحران تاریخ را
شگفت زده بر جای خشکاند
سحرشان را باطل کرد
حسابشان را نیز
ابراهیم نبود
اما بتهای بزرگ زمانه را
یکی پس از دیگری در هم شکست
مصطفایش را
به عنوان اولین اسماعیل
به قربانگاه انقلاب برد
محمد (ص) نبود
اما صفات و حرکات محمّدیش
عزت ، شرف وافتخارعصر پیامبر را
به شیفتگان و تشنگان اسلام ناب محمدی
باز گرداند
قانون او
یک کلمه از قرآن
فراتر نرفت
ندایش آشنا بود
نامش روح خدا
هرگز با غم خویش خلوت نکرد
به خود نپرداخت
پشتش از بیم هیچ ستمکاری نلرزید
آن روز که
هفتاد و دو تن از یارانش
در کربلای خونین سر چشمه قربانی شدند
باز هم این او بود
که به بازماندگان ، تسلای خاطر بخشید
و بنای نو بنیاد انقلاب اسلامی را
از فرو ریختن باز داشت
در آن بهمن
که گیاهان نیز
دل به خواب زرد سپرده بودند
تو ای امام
مزرعه ای رویاندی
از هر چمن زنده سر سبز تر
مزرعه ای به وسعت ایران
مزرعه ای همه دل
همه جان
و شاید به وسعت جهان
موج انسان های شیفته
خیابان ها را در می نوردیدند
تا تو را دیدار کنند
تورا که رهبر بودی
و عزیز جان
کیلو متر ها پای پیاده رفتند
تا سخن امامشان را
که فریاد دلهای خسته ی زمان بود
بشنوند
آنها تجسم همه ی آرزوهایشان را
در قامت رسای تو دیدند
اولین میعاد
و اولین میقات
بهشت زهرا بود
اقیانوس مواج انسان های مشتاق
جایگاه وزیارتگاه شهیدان راه آزادی
در آنجا بود که
پیام پیر و مراد مستضعفان را
بعد از پانزده سال تبعید
از زبان خودش می شنیدیم
هرگز گمان نمی رفت
تبعیدی از راه رسیده ای
توازن همه ی نیرو های جهان را
چنین آسان بر هم زند
دشمنان
یارانش را بی رحمانه کشتند
تا شاید توانش را بکاهند
واو را از حرکت باز دارند
اما استوره ی مقاومت و ایمان
خم به ابرو نیاورد
استوار و نستوه پیش رفت
سنگر های کفر را
یکی پس از دیگری
به نفع اسلام و قرآن فتح کرد
استکبار را
از ارتفاع ابّهت و شکوه کاذبی که داشت
به حضیض ذلت کشید
چنان سخن می گفت
که گویی با همه ی جانها
در ارتباط است ، و بود
اماما
تو آمدی
و در طبیعت بی جان ما جان آفریدی
تو آمدی و یک شدی
صفر ها را گرد کردی
از آنها عدد ساختی
در حباب دروغین انسان عصر ما روح دمیدی
تو آمدی و حیات
حقیقت خویش را باز یافت
انسان آبروی زندگی را شناخت
اسلام بر قله ی شرف و افتخار ایستاد
فریاد تو
بلند تر از موج دروغین تمدن بزرگ پروازکرد
صداقت و نفوذ کلامت
از همه ی دیوارهای سنگی
سیمانی و شیشه ای گذشت
گوشها را در نوردید
بر دلها حاکم شد
وتو مرد زندگی ساز عصر ما شدی
پیش از تو
همه چیز ساختگی بود
تصنعی بود
پوچ بود
دروغین بود
وبا تو
همه چیز صداقت و اصالت یافت
پیش از تو
دروغ رسم کهنه ای شده بود
که نگفتنش را بیش از گفتن شرم داشتیم
ایمان قالب تهی کرده بود
تا مبادا اتهام ارتجاع بر آن وارد شود
روحانیت در تنگنا بود
حوزه کم کم منزوی و متروک می شد
تظاهر به تمدن
شخصیت کاذبی برای آدمها به حساب می آمد
حتی روشن ترین ذهن ها را
زنگار پوشانیده بود
تو باز گشتی
ستاره ی اقبال ایران زمین
دمید و درخشید
ظلمت
که تا آن زمان حکومت مطلقه داشت
ناگهان شکست
از هم پاشید
نیست و نابود شد
روشنایی لحظه به لحظه
بیشتر و بیشتر
تا آنجا که نور همه جا را گرفت
جهان آفتابی شد
طپش قلبت را
میلیون ها انسان احساس کردند
صدایش را شنیدند
قلبهایشان با قلب امامشان هما هنگ طپید
ابتدا همه چیز خیالی به نظر می رسید
تصور این که تو باز گشته ای
گیج کننده بود
اما واقعیت لمس شد
همه صدای پیروزی را شنیدند
لاله هارا دیدند
چیدند و بوییدند
آن روز که تو آمدی
شهادت مخصوص کربلا بود و بس
تو آمدی و کربلا را تقسیم کردی
به هر کس سهمی دادی
حسین را
اکبر را
قاسم را
عباس را
شهادت را
عشق را
ایمان را
به همه ی خانه ها بردی
کربلا عینی شد
دیدنی شد
یافتنی شد
عشق که به اندازه ی
پرستیدن معشوقه ای مجازی
کوچک شده بود
اینک به اندازه ی
دوست داشتن خدا
حقیقت وراستی
بزرگ شده است
شعر که تا آن روزگار
در گنداب تعریف و تمجید از
زرو زور و تزویر
غوطه می خورد
خود را بیرون کشید
به دریا زد
دریای عشق و محبت
اینک عشق
پیوندی جاودانه است
بین جان و جانان
اینک زبان شعر
زبان دلهای مشتاق است
که در گلگشت خدا پرسه می زنند
این روح خدا بود
که در جسم بندگان برگزیده اش
یعنی وارثان زمین
دمید وافتخاری بزرگ آفرید
واژه هایی که تو بر گزیدی
همه آیینه شدند
آیه شدند
بر لبها بوسه زدند
و در قلب ها درخشیدند
اینک با کدام صبح
از خواب برخیزم
که اندیشه ی بیداری
خود در خاک خفته است
آن قلب مهربان
که طپیدن را به همه ی قلبها آموخت
اینک از طپش ایستاده
هرگز گمان نمی رفت
روزی آفتاب از خواب برخیزد
و آن پیر میکده ی عشق را خفته بیابد
دریغا دریغا دریغا
خورشید جماران
برای همیشه غروب کرد
آن دست های مهربان
که حرکتش طوفان ها را آرام می کرد
از حرکت باز ماند
آن چشم های دیدنی
که ژرف ترین پدیده ها را به آسانی مینگریست
بسته شد
دیگر کدام امت پیام امام را خواهد شنید
مشتاقان آیینه ی جمالش
در کدام حسینیه
با او دیدار خواهند داشت .
دیدیم چگونه
در تشییع پیکر مطهرش
دست ها بر سر کوفتند
دیده ها خون گریستند
اما کدام دل
مرگ آن پیر سر فراز را باور می کند
کدام خرد
خاموشی آفتاب عشق را می پذیرد
مرگ حق است ، آری
اما کدام اندیشه
مردن حقیقت را باور می کند
بی تو عشق اراده یی برای زیستن نمی شناسد
بی تو چراغ خانه ی مهربانی خاموش است
بی تو محبت مرده است
بی تو
خورشید درخشیدن را شرم دارد
ماه تابیدن را
بی تو
اندیشه راه خویش گم می کند
خرد دچارفراموشی می شود
مصلحت دست پاچه می گردد
تو همه ی چرخ ها را
با نگاه نافذ خویش
هماهنگ به گردش وا می داشتی
همه ی دل ها را
به حبل الله می پیوستی
سکوت ها
با کلام تو سخن می شد
سخن ها با نگاه تو سکوت
آنگاه که فکر همگان را
بن بست نومیدی و تسلیم به خود می خواند
تو زبان می گشودی
بن بست ها را می شکستی
و راه درست اندیشه را
به همه نشان می دادی
اینک تو
بر دست های این امت
تا همان میعاد گاه نخستین
یعنی بهشت زهرا تشییع شدی
پیکر پاکت به خاک سپرده شد
اما اندیشه ی بزرگت
در گردش همیشه ی تاریخ
آیینه وار
تصویر استقامت ، اراده وایمان را
به آ یندگان نشان می دهد
کلامت همواره دلنشین و راه گشا
باقی و پابر جاست
آفتاب هستی جاودانه ات
بر قله های بلند زندگانی
هماره می درخشد
که هرگز
آن طلوع زندگی ساز را غروبی نیست.
یاران راهت
این فرزندان خلف عشق و ایمان
این شاگردان مکتب عزت ، شرف و توحید
امید هایت را بارور می کنند
تا شعله ی عشقی را
که در این دل های مشتاق بر افروخته ای
سر تا سر عالم را فرا گیرد
و دل های آرزومند
از پرتو اسلام ناب محمدی روشن گردد
رایت سبز الله و اکبر
برفراز بلند ترین قله های گیتی
به اهتزاز در آید
آن روز که آمدی
قهقهه ی شادی به آسمان برخاست
اکنون که رفته ای
ناله ی اندوه
تا کهکشان بر می خیزد
نمی دانم
با دل های این امت
چه کرده ای که مردانشان
داغ تورا این چنین زنانه شیون می کنند
و زنانشان
سوگ تو را این چنین مردانه فریاد می کشند
غم در غربت تو بر دلها تاخته
و آه اندوه
همه ی سینه ها را گداخته
باران اشک
چشم های امت را امان نمی دهد
آن چنان مشتاقانه می گریند
که بیگانگان آنان را دیوانه می پندارند
بگذار بر این گمان باقی بمانند
که عشق مرحله ای از جنون است
و دیوانه ی عشق تو بودن افتخار
هر جا دلی هست
عروج ملکوتی تو را
بر خویش می پیچد
و هر جان مشتاق
آرزوی رسیدن به تو را تنفس می کند
بعد از تو نمی دانم
تاریخ را چگونه خواهند نوشت
اما می دانم
این کلمه با تو بزرگی یافت
ای نگاهت نوازش آسمانی مهر
ای راهت روایت شوق و ولایت شور
ای قلبت شیشه ای ای جانت بلور
ای آیه ی هستی
ای نشان حضور
میدانم زبانم گویای وصف تو نتوان بود
سعیم را در اظهار ارادت بپذیر
که عظمتت را
با همه ی حجم دوست داشتن
باور کرده ام
محمد روحانی ( نجوا کاشانی )