نگاهت آسمان را جای چشم روشنت جا زد
و بعد از آن تب عشقت بدون وقفه بالازد
جهان در پنجه ی احساس تو ابرِ بهاری شد
وسرگردان تر از مجنون تشنه سر به صحرا زد
خدا آن شب نمی دانم چه فکری داشت از اینکه
دوچشمان تو را بر پرده ها نقش تماشا زد
که دنیا با تو روشن شد ((چراغانی و مهتابی ))
وهرکس ماند غافل یا به بخت خویشتن پا زد
و یا دیوانه و از خود فراری سال های سال
از این شاخه به آن شاخه پرید و دل به دریا زد
مربع
تو لیلای اساطیری که ده ها قرن پی در پی
تو را آسوده حتی می توان جای خدا جازد
گناه کفر پای شاعرانت نیست می دانم
خدا خود آبی چشم تو را بر روشنی ها زد
http://sabzevar-sher.persianblog.ir/
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/3/20 در ساعت : 13:39:20
| تعداد مشاهده این شعر :
1131
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.