بناي سنگي دل راصفير ناله شكست
چوكوه زلزله ديده نشست بركف دست
فضاي ديده چنان شد كه ابر باراني
به جام سينه توگويي غبارآه نشست
درخت باغ محبت ، نديده باد بهار
به دست صاعقه افتاد وساقه ساقه شكست
ركيب اسب ملاحت وضو زچشم گرفت
نيازرابه نماز ايستاد وقامت بست
گشود بس گره از زلف سنبل ونسرين
درآمد از دل صحرا هزار آهوي مست
كلاغ نيز خبرداد خوك وحشي را
كه پست بودي واينك نشين به خاكي پست
به تاخت مي رسد آري سفير عشق واميد
شب است اگرچه ، نشاني زصبح فردا هست
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/3/4 در ساعت : 5:21:55
| تعداد مشاهده این شعر :
1159
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.