25 سال قبل در چنین روزی پروردگارم مرا نعمت حیات بخشید .
الهی بر این نعمت حیات تو را سپاس.
« مبادا کَس همی خواند ز چشمانم جدایی را »
دل من برنمیتابد دگر این بیوفایی را
الهی وارهان مارا، نصیبم کن رهایی را
ببار ای نمنمِ باران، دو چشم و دیدهام تَر کن
مبادا کَس همی خواند ز چشمانم جدایی را
به شوق دیدن رویت، شدم رسوای هر محفل
چه باک از ننگ رسوایی، گرت آرد نوایی را
سرِ شوریدهای دارم که سامانی نمیگیرد
مگر باد صبا آرد ز سوی تو صدایی را
تو میدانی که چشم من ز دنیای دنی سیر است
که باید بهر تو دیدن دو صد رنج و بلایی را
الهی! آن که میبخشی به هر عبد گنهکاری
به لطف و بخشش و رحمت، همه خبط و خطایی را
به احسانت ببخشایم که در این روز میلادم
برایم حجّتی باشد ز سوی تو خدایی را
سحرگاه 18 تیر 1391
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/4/18 در ساعت : 12:49:47
| تعداد مشاهده این شعر :
1203
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.