درخیابان قدم نخواهم زد ،تاتو را یاد من بیندازد
بعد توصورتم به زردی رفت ،مثل برگی که رنگ می بازد
ظاهراً خنده روی لب دارم، بغض توی صدام می رقصد
بارها گفته بودمت بانو،غم دنیا به من نمی سازد
خنده های تومی کشد غم را،ناله های مدام ومبهم را
لرزش شانه هایم از گریه،زیرورو کرده وادی بم را
بی تو حرف اضافه ای شده ام ،تو به من دل نبستی ورفتی
در کتاب بدون توبودن،جستجو کرده ام متمم را
سیل باران هنوز می بارد،سیل باران شکست بغض من است
سهم مجنون همیشه تنهایی ست،عشق من هم به شیوه ی کهن است
من بت لات عشق تو بودم،باتویک عمر زندگی کردم
یک تبر دست سرنوشتم بود،پی نبردم زمانه بت شکن است
حرف هایم چه زود یادت رفت،حرف ها،نه گلایه ها بی تو
دور من راگرفته انگاری،حجمه سرد سایه ها بی تو
خواب دیدم که با منی با من ،شوق ماندن به دور چشمانت
دستهایت درون دستم بود، در خیابان قدم زدم... باتو
<<حمید حمزه نژاد>>
......................
ناگهان زلفی پریشان شد دلم آشوب شد
چشم های خشک من با رفتنت مرطوب شد
غوره ترش است و نمی شد گفت تا حلوا شود
با همه دشواری آیا می شود ایوب شد ؟
سنگ حرف یاوه را بر سینه ی من میزنند
الغرض ،رندی ،دغل بازی به من منسوب شد
خنده ات با دیگران بود و غمت مال من است
گرگ پیراهن دریده قسمت یعقوب شد
حک شده بر نشریات زرد بعد از سالها
حرف های مرد عاشق پیشه ای مکتوب شد
حرف ، حرف آخرم این بود ترکت می کنم
چشم در چشم تو افتادم دلم مغلوب شد
<< حمید حمزه نژاد >>
...........
رو مگیر آینه تصویر تورا می بیند
یا در این فاصله تقدیر تورا می بیند
آنقدر سنگ نشو شیشه ترک بردارد
نونهال دلم از ریشه ترک بردارد
نکند آینه تصویر تورا پس بزند
خط قرمز به الفبای مقدس بزند
چشم در چشم تو باشم همه جا مال منست
آن دوابروی کمانیت دوتا بال منست
تو نشانم بده آن طُره ی گیسویت را
به جهانی ندهم تاری از آن مویت را
ماه لب تشنه ی دیدار پلنگست عزیز !
تا همین بیت فقط قصه قشنگست عزیز!
نکند آخر این قصه کمی تلخ شود
شاعری در به در قونیه و بلخ شود
نکند خصم تورا در دل چاه اندازد
مثل یعقوب مرا چشم به راه اندازد
بی تو حیران تر از آنم که به منزل برسم
کشتی ام نوح ندارم که به ساحل برسم
امشب این آینه ی کهنه ی تقدیر شکست
با تو خو کرده اگر زود، اگر دیر شکست
حمید حمزه نژاد
..............