نشسته بود به سجاده اش به وقت نماز
به حال سجده به سوی خدای قبله راز
که شبدلان شب آرام او بر آشفتند
حریم خانه شکستند و نا سزا گفتند
به خانه پسر مصطفی زدند آذر
امان ز دخترکانش که می زدند به سر
دو دست حضرت صادق ز جور و کین بستند
حریم عترت آل رسول بشکستند
به کوچه های مدینه برهنه پا بردند
دل رسول خدا را دوباره آزردند
ز دیده اشک روان چون محاسنش تر کرد
که یاد خاطره ای خاطرش مکدر کرد
به یادآمدش آن آتشی که در را سوخت
به پشت در تن زهرا و هم پسر را سوخت
به یاد امدش آن دم زمانه بیداد
همان زمانه که زهرا زد از الم فریاد
که دست بسته چرا می برید حیدر را
چه می کنید رهایش کنید حیدر را
ولی چه سود که گوشی کلام او نشنید
به تازیانه قنفذ قد بتول خمید
به یاد آمدش آن روزهای پرغم و آه
که سوخت خیمه شاه شهید بس جانکاه
صدای ناله و افغان کودکان حسین
روانه سوی بیابان پریوشان حسین
به یاد آمدش آن دم ز عصر عاشورا
به ناله های دل خون زینب کبری
به چشمهای پر از اشک دختری ناشاد
به پای بسته به زنجیر حضرت سجاد
فدای اشک تو ای صاحب زیارت عشق
اگر نبود دم تو نبود ساحت عشق
تویی که یاد حسین از زلال مکتب توست
تمام اشک محرم ز برکت لب توست
تویی که مکتب علمت همیشه جاوید است
که نام حضرت صادق به عرش ،خورشید است
سروده سید جمال الدین شهرزاد