پریشان گویی به زبان غزل، برای رستم آی محمد اف
دنیا چه داشت آه به جز غم برادرم!؟
دنیا که خورده بود به قلبم برادرم
چیزی نگفت، حرف نزد تا سکوت رفت
بارید از نگاه تو نم ـ نم برادرم
نزدیک میشدیم به دنیای سایهها
دنیا که محو میشد کم کم برادرم
غیر از سکوت و یأس در این عصر سوگوار
با ما چه بود آه فراهم برادرم؟
با ما رفیق بود مگر سالهای سال
چیزی به غیر حسرت مبهم برادرم؟
آوارگی محض!، غم روزهای دور
تنهایی رها شده با غم برادرم!
تنهایی رها شده در خاطرات من
بغض رقیق، آهِ دمادم برادرم!
بعد از سفر میان گل و غنچه دیدمت
خون برده بود باغ تو را هم برادرم
گفتم: چه وقت میشکفد طالع زمان
گفتی: بهار قدر مسلم برادرم
دیدی بهار آمد و آوارهتر شدیم!
دیدی چه رفت بر گل مریم برادرم؟
دیدی غبار آینهها را کسی ندید
اشکی شدی به صورت شبنم برادرم،
تقدیر ماست اینکه فقط زخم میخوریم
گاهی اگر زیاد، اگر کم برادرم
تنگ غروب بود و زمان رفت از برم
من که همیشه دیر رسیدم برادرم
دیدم غروب آمده، خورشید رفته است
دیدم که مه نشسته به عالم برادرم
شعری بخوان که مست تو باشم تمام روز
حالا بهار آمده رستم برادرم