خراسانِ آفتاب
آن قدر نرم و گرم که دستانِ آفتاب!
آن قدر مهربان که در او جانِ آفتاب!
اين طيفِ زرد رنگ که بر شانه ريخته
گيسوي عاشقي است پريشانِ آفتاب
لب هاي سرخ و خوشگلش همرنگ با شفق
احساس او لطيف چو بارانِ آفتاب
لبريزم از غزل، بکشانيد از دلم
خونابه اي شگفت ز اوزانِ آفتاب
اين روزها نگاه به هر چيز مي کنم
رخساره اي است آينه گردانِ آفتاب
من عاشقم... و عشق جهان بينيِ من است،
دلبسته ام به سختي ارکانِ آفتاب
آواز من حزين و پر از سوز مي شود
وقتي غروب مي شود الحانِ آفتاب
کم کم به بيت هشتم اين شعر مي رسيم،
زائر بيا به سمتِ خراسانِ آفتاب!
تاریخ ارسال :
1392/2/17 در ساعت : 19:27:58
| تعداد مشاهده این شعر :
1050
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.