هرچند بي تو هيچِ محض و با تو بسیارم
شك مي كنم گاهي به اين كه دوستت دارم
پيچيده امشب در مشامم عطرِ يوسف باز
شايد كه من ديوانه اي از وَهم سرشارم
باران گرفته، وه! چه رقصِ گريه آميزي!
باران هم امشب بي تو مي كوشد به آزارم
همسفره ام با دشمنانِ خونی ام، با عشق
با زندگی که می بَرد تا مرگِ ناچارم
دستم می اندازند بی تو این خیابان ها
نه قصدی و نه مقصدی...، دلگیر و بیزارم
اين روزها حتي خودم را هم نمي بينم
اين روزها، اين روزها خيلي گرفتارم...