نمی خوانی نگاهم را...
نمی خوانی نگاهم را ، نمی دانی که در بندم؟
نمی فهمی تو حالم را جنون دارم که می خندم
نمی فهمی ، نمی دانی ، نمی خوانی ، نمی مانی
پر از غم می شوم بی تو و پلکم را که می بندم
مگر در خواب های من تو با من مهربان باشی
بخوانی شعر هایم را بگویی که هنرمندم !
و تقصیر از خودم بوده که چشمانم خطا رفتند
و لعنت بر نگاهی که مرا زد با تو پیوندم
نگو کاری نمی آمد ، از این زنهای کاشانی
اگر می شد بمانی من برایت کوه می کتدم!
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/6/23 در ساعت : 5:20:15
| تعداد مشاهده این شعر :
2249
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.