بس كه همراه خود آوردم گناه خويش را
گاه پنهان مي كنم اينجا نگاه خويش را
السلام اي عشق نوراني ترين تفسيرها
بازهم آورده ام روي سياه خويش را
اينچنين دعوت شدن شرمندگي هاي گداست
كاش مي شد تا ببوسم دست شاه خويش را
حسرت ديدار سلطان، جان به لب آورده بود
مثل عاشق بسكه برلب مي زد آه خويش را
چشم هايم ابر بود و مثل باران مي گريست
روبه روي صحن، جاي جان پناه خويش را
روشناي زندگي مان آسماني تر شده ست
يك نظر وقتي نشان مي داد ماه خويش را
قول آقا، قول آقا، قول آقا!، قول ِ قول!
گم نخواهم كرد ديگر سمت و راه خويش را
...
روح دريا زنده ي مواج هاي زائر است
كاش آقا ديده بودي بارگاه خويش را