اسیر عشق تو بودن قبول کن خوب است
دل شکسته من را وصول کن خوب است
گشوده ام در دروازه ی دلم امشب
برای منزل آخر نزول کن خوب است
ستاره ای که فقط بر مدار می چرخی
کمی بخاطر عشقت افول کن خوب است
در این زمانه ی دلتنگی پرستوها
بیا و فکر نگاه ملول کن خوب است
به مذهبی که تو داری ظهور کن امشب
و از اصول نگاهت عدول کن خوب است
اساس مذهب عشاق را به دل دادند
بیا عبور ، تو از این اصول کن خوب است
به شیخ شهر نوشتم درست فتوا داد
نوشت در دل عاشق حلول کن خوب است
برای وصف تو حتا غزل افاقه نکرد
درخت مثنوی افتاد و فکر ساقه نکرد
به انتظار تو هرشب به بست بنشینم
برای آمدنت مست مست بنشینم
هنوز موی تو را بافه بافه می بافم
چه قصه ها که به دارالخلافه می بافم
هوای آمدنت را خطر به بالا برد
خلیل قبل تو یک شب تبر به بالا برد
تویی که از نفست عشق می پرد در من
شکوه آینه را باد می برد در من
از ابتدای خیابان عشق رد شده ام
تمام رمز سکوت تورا بلد شده ام
ستاره ها همه ی عشقشان فقط این است
که نور ماه تو در پشت ابر سنگین است
به ورشکستگی افتاده آسمان در من
بیا و تازه بکن آیه ی امان در من
بیا که آینه ها در غبار گم شده اند
کبوتران شب انتظار گم شده اند
ندیده عشق شکوه شعور مردم شهر
« بدون بودن تو مرده شور مردم شهر »
دلم گرفته و از بغض کهنه لبریز است
هنوز در تن من زخم تیغ پائیز است
بهانه های دلم را که عابران بردند
تمام حسرت گل را قناریان خوردند
بهار بی تو عزیزم چقدر پائیز است
بیا که تیغ فراقت چقدر خونریز است
پیمبران به ظهورت بشارتم دادند
سبکسران جهان قول غارتم دادند
بیا که سینه ی گل را به ضرب کین خستند
به قتل غنچه جمل را دوباره زین بستند
چه واژه های قشنگی که ریشه در غم داشت
دلم نگاه تو را درتن خودش کم داشت
دوباره رخش غزل را اگر بچرخانم
ستون و کنگره ی فتنه را بلرزانم
نگاه خسته ی من تا همیشه ممتد نیست
فقط نگاه تو انگار با دلم بد نیست
بهار بی تو عزیزم پر از پریشانی است
برای دیدن تو قلب من مردد نیست
بهار می گذرد از مسیر دلتنگی
همیشه فاصله ها از خیال ما رد نیست
به کوچه های دلم پا نهد اگر خورشید
جهان تازه من در مسیر تو سد نیست
غروب جمعه بیایی ستاره در مد نیست
اگر که جمعه نشد روز شنبه هم بد نیست
جابر ترمک