حدیث عشق لیلی در جهان گردید افسانه
که مجنون از غم لیلی به هامون گشت افسانه
دلا از دست تو کاری برایم بر نمی آید
که دل کز یاد او از خویشتن، گردید دیوانه
بشو هم صحبت دانا که غم، زایل شود از دل
به نادان هم سخن گشتن، نشاید بود فرزانه
بیا ای جان من! آباد کن ویرانه ی دل را
دگر چون جغدها، مسکن مکن آخر به ویرانه
بیا و دستگیری کن عزیزم مستمندان را
دلی را شاد کن، بیرون بکش از کُنج غمخانه
بود دنیا همی مهمان سرا و میزبان دادار
خوشا آن مهمان که در وی لطف دارد صاحب خانه
سحر بیدار شو گنجینه ی لطف خدا بینی
برو اندر خرابات عمل، مستانه مستانه
بیا ای دل، عمل کن، پایبندِ گفته هایت باش
وگرنه بر نیاید کاری از تسبیح صد دانه
دگر ای «خوشنوا» بربند اینک کلک و هم دفتر
به گرد شمع آلِ لله ، خود را کن چو پروانه
محمد حسین محمدی (خوشنوا)- آستانه اشرفیه
دیوان کامل هدیه یار : غزل ش 326 ، ص 326
ناشر: میراث ماندگار
تاریخ ارسال :
1399/3/31 در ساعت : 8:19:42
| تعداد مشاهده این شعر :
51
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.