نه پیامی ز تو آید که بگیری خبرم
در کجا بینمت آخر نگری چشم ترم
چون برفتی ز برم خلوت دل شعله گرفت
یاد، خوش باد که بودی همه دم در نظرم
می پرد مرغ دلم سوی تو با نغمه ی عشق
چه شدی گر که بدادند مرا بال و پرم
مرغ دل در گذر یاد تو غوغا فکند
بنگر اشک بصر را تو ای همسفرم
دلت آخر که ندانم به کجا کرده سفر
نتوان خاطره ات را من از این دل ببرم
گر چه دور از تو منم، لیک دلم نزدیک است
من که از حال تو از چشمه ی دل، باخبرم
باغبانم، فلَکَم کرده جدا از تو مرا
در امان کی شوی از ناله ی آه سحرم
هر چه ظلم است، بکن بر من دلخسته ولی
چون که بر باد فنا می دهد اشکِ بصرم
عشق باید که سخن زنده بماند به اَبد
گر نباشم من و لیک، زنده بماند اثرم
«خوشنوا» شکوه مکن از غم ایام و بدان
با صبا نغمه ی پیغام تو بر یار برم
محمد حسین محمدی (خوشنوا) – آستانه اشرفیه
دیوان کامل هدیه یار: غزل 298: ص 653
ناشر: میراث ماندگار