روز از نیمه روبه بعد رسید، پشت یک اتفاق در گذرم
کسی بی وقفه می زند هی حرف ، بی خیال از فشار و درد سرم
بی شتاب است بانک و بی سیستم من ازاین انتظار بیزارم
درجهانی که سومی هستم ، می زند حرف زور نیشترم
یک نفر می زند جلو در صف، فکر کرده به گاو بودن (ما )
مثل یک سنگ پشت بیمارم، درد دارد تمامی کمرم
له شده زیر بارِتحمیل تاولی چرک وزشت وبیمارم
متراکم از این همه تحقیر می جهد حس کینه چون فنرم
حس مشکوک هرزه ای دارد ، پشت لبهام مشت می کوبد
قلقلک می شود زبانم تا ، مثل یک فحش از دهان بپرم
باز درگیر اجتماعی که پر تناقض ، خراب و بیمار است
توی لاک جنون فرو رفتم ،پشت این صف هنوز منتظرم
حبس در جعبه های باروتم ، وتو از انفجار می ترسی
من توهم زدم به قدرت خود مثل کبریت خیس و بی خطرم