دارم براي وسوسه هايم يك پيله شعر مي تنم امشب
ديشب تو بي تو بودي و حالا با تو منم كه بي منم امشب
حالا كه اين سحرگه تاريك راهي به صبح وصل ندارد
از انتظار پنجره برگرد...سر را بنه به دامنم امشب
تو دودمان مومني ام را بر باد داده اي به نگاهي
ابليس گيسوان تو انداخت كفري به جان و بر تنم امشب
من واژه هاي خط خطي ام را غسل ممات داده ام آری
بگذار تا كفن بدرم در... تاريكناي مدفنم امشب
حافظ اسير خواب و قلمها در دست هاي شاعركانند
من شعرهاي پوچ خودم را بي وقفه دور مي زنم امشب
پروانگي علامت خوبي ست...هفتاد شمع ناب بياريد
دارم شروع مي شوم از تو چيزي نمانده از منم امشب
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/3/31 در ساعت : 9:40:42
| تعداد مشاهده این شعر :
957
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.